انقلاب سرد

ساخت وبلاگ

بماند مرگ!  پایان کبوتر نیست
هوای آبی ام را امتداد راه بهتر نیست
نمی دانم چرا آخر رسید این راه
مگر ما تندتررفتیم مگرکوتاه بوده راه
بماند روزها شد تاری شب ها
نمی جنبد اگر با واژه ای لب ها
نمی دانم چرا در انقلابی سرد
غرورم ته کشیده در توانی درد
بماند سهم من یک جام خالی بود
دراین میخانه کامم اشک جاری بود
نمی دانم چرا معشوقه ی خاموش
کشیده ساقی این میکده آغوش 
بماند کوچه ها هم تنگ می گردند
چرا این سایه ها پر رنگ می گردند
نمی دانم چرا با هر شرر هر حال
کشیده پر کبوترهای خونین بال
بماند سنگها خوردیم و با زخمی
نیارد طالع دوران برایم نامه رحمی
نمی دانم چرا در لابلای سوز 
چنان بیگانه ایم هر آفتاب روز
بماند هر بهاری داشت پاییزی
زمستان آمد و سرما شد آویزی
نمی دانم چرا در فصل‌های خاک
چکیده بر دلم این غصه های پاک
بماند خسته ام از بی خیالی ها
میان جمع گشتن در لیالی ها
نمی دانم چرا در هر شب پیدا
همه خشکیده نامم بر لب شیدا
بماند مرگ پایان کبوتر نیست
شکسته بال را پایان دفتر نیست
نمی دانم چرا در کوچه غربت
همه فارغ شدند از قصه فرقت...
/سجاد نعلبندی @۲۹دی ۹۹

 


چشم نرگس...
ما را در سایت چشم نرگس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sajjadnalbandy1 بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:06