مرا از درد ترسانی به جام بی شرابم را
تقاص فصلها دادم جهان بی حسابم را
نه موجی آمد و دریا نه جزری آخر فردا
به سنگی میزدی اماسکوت بی حبابم را
اگر سرخ شقایق را به دشت دردها دادیم
نمیدانی چرا سیرم به حال پر خرابم را
زمین گردید و آخر شد نگاهم باور چشمی
رسیدم مرز تنهایی به نام این جوابم را
سکوت دشت زیبا بود ولی دلگیرتر دیدم
تبسم رابه این تلخی برای این سرابم را
تمام زخم رویائیم و فردا چون نمیدانیم
ز در کوبداگر دستی به جام پرشرابم را
من ازاین کودکان ماه نمیپرسم تمام راه
زلبخندی که میبارد خیال بی حسابم را.
/سجادنعلبندی @۱۷شهریور۱۴۰۱
برچسب : نویسنده : sajjadnalbandy1 بازدید : 70