این شهر مادری،بوی مرگ می دهد
درها همه بسته سوی رنج می رود
دیریست نهان بود افق هر نگاه ما
فصلی همه پاییز روی برگ میدود
از دیو و دد ملولم و این آفتاب را
در غربت پگاه اگر ،بوی درد میهد
هر لاله ای که بخون غلتد و چنین
بی قرار از قرار، رخ شرق می دمد
اشکی دوید و چشم در خروش آه
پلکی به رنگ راه ،چنین برق میزند
هر آتشی که به دل زد اگر نسوخت
این نسل سوخته چرا سرد می زند
شیخ گرچه همی گشت در پی خدا
گم بود خدا گرچه همه فرق میدهد
ازغربت و فرقت اگرم یاد،می نکرد
این شهر چرا باور این برگ می زند
/سجادنعلبندی @۲آذر۱۴۰۰
برچسب : نویسنده : sajjadnalbandy1 بازدید : 99