افسانه

ساخت وبلاگ

برگ برگ شب چنان
تازد خیالم در سکوت
سر گذارم شکوه ها
پیدا کنم افسانه را
عشق ویرانی نبود
یک آسمانی ما شدن
بسته ام راه سفر
پیدا کنم دیوانه را
ساغری آمد شبی
ساقی نبود و همدمی
ریختم بر جان خود 
رسوا کنم میخانه را
ساحل تردید دیدم
بند می کرد حرف را
برده ام هر گفته چون
رویا کنم بتخانه را
بوسه ی تلخی زدم
برغنچه ای در برف سرد
مبتلا شد این دلم
جویا کنم این شانه را
نبض فردا تندتر شد
قصد ویرانم نمود
دشنه چون قلبم نشست
غوغا کنم افسانه را
من که مجنونم نمی دانم
به لیلی قصه چیست
شرح دریا کرده ام
 رویا کنم ویرانه را
زخمه بر آتش زدی
آتش گرفت سامان دل
سوختم تا عاشقی 
پیدا کنم دیوانه را
/سجاد نعلبندی @۱۹اسفند ۹۹


چشم نرگس...
ما را در سایت چشم نرگس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sajjadnalbandy1 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:06